کد خبر: 1310036
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
سرقت میلیاردی مأموران قلابی با سلاح و‌کت و شلوار + گفت‌وگو با متهم یک سارق تحصیلکرده و دو همدست حرفه‌ای‌اش با جعل کارت پلیس، بی‌سیم و اسلحه، در پوشش مأموران امنیتی از توریست‌ها، صرافان و طلافروشان سرقت‌های میلیاردی می‌کردند؛ متهم اصلی می‌گوید: «با علم روانشناسی، اعتماد قربانی‌ها را جلب می‌کردیم و مثل آب خوردن دلار و طلا را می‌دزدیدیم». 
غلامرضا مسکنی 

جوان آنلاین: کارآگاهان اداره پنجم پلیس آگاهی تهران در تازه‌ترین طرح دستگیری متهمان باند سارقان مأمور نمایی را دستگیر کردند که با ترفند زیرکانه و حرفه‌ای دست به سرقت‌های سریالی می‌زدند. سه متهم صبح دیروز برای مواجهه حضوری با شاکیان و تهیه گزارش خبری به پلیس آگاهی منتقل شدند. متهمان حرفه‌ای در تمامی سرقت‌ها بدون اینکه از خودرویشان پیاده شوند در پوشش مأمور امنیتی و با آگاهی از علم روانشناسی دست به سرقت‌های میلیاردی می‌زدند. 

۲۰ میلیارد تومان 

سردار علی ولیپور، رئیس پلیس آگاهی پایتخت در حاشیه برنامه طرح دستگیری اعضای باند مخوف مأمورنما گفت: کارآگاهان مبارزه با سرقت‌های خاص پلیس آگاهی سه سارق حرفه‌ای را بازداشت کردند که قبلاً نیز دستگیر و مجازات شده‌بودند و بعد از چندین سال از زندان آزاد شدند و دوباره تکرار جرم کردند. این افراد تحت عنوان مأموران فراجا به مغازه‌های طلافروشی و صرافی‌ها رفته و اخادی می‌کردند. همچنین از اتباع خارجی و مسافران خارجی نیز با کارت جعلی پلیس و با تهدید کلت کمری از آنها سرقت می‌کردند. 

سردار ولیپور گودرزی گفت: از این باند مقادیر زیادی اموال به ارزش بالای ۲۰ میلیارد تومان کشف شده و همچنین سلاح‌های آنها نیز توقیف شده‌است. این باند ۳۵ نفر شاکی دارد که با متهمان مواجهه حضوری شدند و احتمال افزایش تعداد شاکیان وجود دارد. 

وقتی فهمیدیم طعمه شده‌ایم، خیلی دیر شده‌بود

یکی از شاکیان پرونده اخیر سرقت با پوشش مأموران پلیس مردی مترجم است که سال‌ها در حوزه تجارت بین‌المللی فعالیت کرده و با گروهی از بازرگانان خارجی همکاری دارد. او که برای پیگیری شکایت دو تاجر گرجستانی به اداره پنجم پلیس آگاهی تهران مراجعه کرده‌است، می‌گوید: «من چند سالی است که به‌عنوان مترجم و مشاور بازرگانی، با شرکت‌ها و تاجران خارجی همکاری می‌کنم. روز ۲۱ فروردین امسال، همراه دو تاجر گرجستانی که برای عقد قرارداد صادراتی به ایران آمده بودند، از قزوین به سمت تهران در حرکت بودیم. آن روز آنها برای بازدید از یک مجتمع تولیدی به قزوین رفته بودند و قرار بود پس از بازگشت به تهران، جلسه‌ای رسمی برای امضای قرارداد با مدیر مجموعه داشته‌باشند. همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت و قصد داشتیم آنها را به هتل محل اقامت‌شان در تهران بازگردانیم.»

یک توقف مشکوک در میدان آزادی

شاکی ادامه داد: «حوالی ساعت ۶ عصر، زمانی که به میدان آزادی رسیدیم، یک خودروی پرشیای سفید‌رنگ با شیشه‌های دودی به آرامی در کنار خودروی ما توقف کرد. سرنشین صندلی جلو شیشه را پایین کشید، بی‌سیم به دست داشت و با جدیت خود را مأمور امنیت معرفی کرد. ظاهر آراسته‌ای داشت و رفتار و گفتارش کاملاً رسمی و کنترل‌شده‌بود. از ما خواست مدارک شناسایی‌مان را ارائه دهیم. من که به دلیل تجربه قبلی با مأموران امنیتی در فرودگاه‌ها و گمرک‌ها کمی با نحوه کار آنها آشنا هستم، از او کارت شناسایی خواستم. او بدون مکث کارت شناسایی را نشان داد که حتی من هم با دیدنش متقاعد شدم. فونت، لوگو و عکس کارت دقیقاً مثل کارت‌های اصلی پلیس بود. به او گفتم این دو نفر، تاجر گرجستانی هستند و، چون هتل محل اقامت‌شان نزدیک است، پاسپورت‌هایشان داخل هتل جا مانده‌است. او گفت که مشکلی نیست و بهتر است همراه او به هتل برویم تا هم موضوع بررسی شود، هم مدارک ارائه گردد.»

مسیر انحرافی و شروع عملیات سرقت

مرد مترجم افزود: «ما با فرض اینکه همه چیز طبق روال قانونی است، سوار خودروی آنها شدیم، اما به‌جای حرکت به سمت هتل، راننده وارد یک کوچه فرعی و خلوت شد. آنجا بود که فهمیدم موضوع فراتر از یک بازرسی ساده است. مأمور قلابی بی‌سیم به‌دست، رو به من کرد و گفت که گزارش رسیده این دو تاجر در کار قاچاق دلار هستند و باید بازرسی بدنی شویم. قبل از آنکه فرصت واکنش داشته‌باشم، با جسارت کیف پول من را از دستم گرفت. داخل آن ۲هزارو۴۰۰ دلار پول نقد متعلق به دو تاجر بود. بعد همان کیف را با بی‌احترامی به سمت یکی از تاجران پرت کرد و گفت فوراً از خودرو پیاده شویم. هنوز از شوک رفتارشان خارج نشده‌بودیم که خودرو با سرعت زیادی از محل دور شد. چند دقیقه‌ای طول کشید تا متوجه شویم چه بلایی سرمان آمده‌است. آنها مأمور نبودند؛ فقط با پوشش و شگردی حرفه‌ای، اعتماد ما را جلب و دلار‌ها را با مهارتی خاص سرقت کردند.»

وی در پایان گفت: «پس از این، همراه دو تاجر به اداره پلیس رفتیم و از دو مأمور‌نما شکایت کردیم. افسر پرونده به ما قول داد که به زودی متهمان را دستگیر می‌کند و خوشبختانه هم متهمان دستگیر شدند.»

سرقت ۲۳۰ گرم طلا مثل آب خوردن 

دیگر شاکی این پرونده مردی است با بیش از سه دهه سابقه در صنف طلافروشی که حتی به‌عنوان بازرس اتحادیه طلافروشان نیز فعالیت دارد. او که هنوز از شوک حادثه بیرون نیامده، جزئیات ماجرا را چنین شرح می‌دهد: «۳۵ سال است که در صنف طلافروشان فعالیت دارم. همه ماجرا‌های کلاهبرداری‌ها و شگرد‌های متقلبانه را دیده و شنیده‌ام، اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم خودم قربانی یکی از حرفه‌ای‌ترین ترفند‌های سرقت شوم. روز حادثه، یعنی ۲۶ بهمن سال گذشته، مثل همیشه ساعت ۱۲ ظهر مغازه‌ام را در حوالی میدان خراسان باز کردم. روز شلوغی نبود. کمی بعد، حدود ساعت ۱۳:۲۰، یک خودروی پرشیای سفید رنگ با شیشه‌های کاملاً دودی روبه‌روی مغازه توقف کرد. 

داخل خودرو مشخص نبود چه کسانی نشسته‌اند. لحظه‌ای بعد، شیشه جلو پایین آمد و مردی که بی‌سیم در دست داشت با بی‌سیم به صورت جدی و محکم به من اشاره کرد و از من خواست جلو بیایم. تیپ ظاهری‌اش بسیار رسمی بود؛ کت‌وشلوار پوشیده بود و رفتارش شباهت زیادی به مأموران امنیتی داشت. به‌دلیل سابقه‌ام در بازار و شناختی که از نحوه برخورد مأموران دارم، اول کمی شک کردم، اما جدیت رفتارش باعث شد به او نزدیک شوم. وقتی کنار خودرو رسیدم، خودش را مأمور پلیس امنیت معرفی کرد و خیلی صریح و بدون مقدمه گفت که گزارش شده در کار قاچاق دلار هستم. از شنیدن این جمله شوکه شدم. با خونسردی گفتم که من فقط طلافروشم و نه به دلار کاری دارم، نه به قاچاق، اما او بدون توجه به حرف‌هایم ادامه داد: «شنیده شده که شما در مغازه‌تان سکه پلمب می‌کنید.» باز هم توضیح دادم که ما طلافروشان اصلاً مجاز به پلمب سکه نیستیم. ناگهان لحنش تغییر کرد، صدایش را بالا برد و گفت وسط حرفش نپرم. بعد هم مدعی شد که طلا‌های مغازه‌ام عیار پایین دارند و باید بررسی شود.»

شیوه‌های زیرکانه 

شاکی ادامه داد: «برای اینکه ماجرا را حل‌وفصل کنم، به او تعارف کردم وارد مغازه شود و فاکتور‌ها را ببیند، اما قبول نکرد. گفت باید خودم طلا‌ها را برای بررسی نزد او ببرم. اینجا دیگر کاملاً وارد بازی‌ای شده بودم که بعد‌ها فهمیدم از قبل طراحی شده‌بود. اول فقط یک عدد النگو برداشتم و آوردم. وقتی نشانش دادم، با ناراحتی گفت کافی نیست و باید همه النگو‌ها و گردنبند‌ها را بیاورم. احساس خطر کردم و از او کارت شناسایی خواستم. خیلی سریع کارتی نشانم داد که به‌طور عجیبی شبیه کارت پلیس بود؛ حتی بی‌سیم، دستبند و اسلحه هم در داخل خودرو وجود داشت. همین ظاهر فریبنده باعث شد باور کنم با مأمور واقعی طرف هستم. در حالی که هنوز باور داشتم با پلیس طرفم، تحت فشار روانی و استرس شدید به داخل مغازه برگشتم و بدون اینکه فرصت فکر کردن داشته باشم، حدود ۲۳۰ گرم طلا شامل النگو و گردنبند را از ویترین برداشتم و دو دستی تحویلشان دادم. هنوز یکی از آنها مشغول بررسی به‌ظاهر کارشناسی طلا‌ها بود که ناگهان راننده خودرو گاز داد و با سرعت از محل دور شد. تازه آن لحظه بود که تمام صحنه‌ها برایم مثل فیلم از مقابل چشمانم رد شد. فهمیدم فریب خورده‌ام. مأمور نبودند. نه مأمور، بلکه یک گروه سارق کاملاً حرفه‌ای با شگردی پیچیده و حساب‌شده بودند که مثل آب خوردن طلاهایم را بردند.» 

عبرت 

شاکی در پایان گفت: «طلا‌هایی که از من سرقت شد حدود یک میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان ارزش داشت. این تجربه تلخ را که بعد از ۳۵ سال برایم اتفاق افتاد، بازگو می‌کنم تا همکارانم و دیگر شهروندان بدانند که سارقان امروز با شیوه‌های بسیار پیچیده‌تری عمل می‌کنند و نباید فریب ظاهر یا ملزومانی که همراه دارند، بخورند.»

گفت‌و‌گو با متهم/ رؤیاهایم را با شیشه دود کردم

سرکرده باند به نام شاهرخ، مرد تحصیلکرده‌ای است که پس از اعتیاد به مواد مخدر شیشه رو به سرقت می‌آورد. وی آگاه به علم روانشناسی است که به راحتی طعمه‌هایش را فریب داده‌است.

 شاهرخ! سابقه داری؟ 
بله. سابقه سرقت در پوشش مأمور پلیس دارم. 

چه شد که وارد جرگه خلافکاران شدی؟ 
از زمانی که معتاد به شیشه شدم و کارم را از دست دادم. با دست خودم رؤیاهایم را با شیشه دود کردم. 

یعنی قبل از اعتیاد به مواد مخدر زندگی سالمی داشتی؟ 
بله، من کارشناس علوم ارتباطات هستم. در یکی از شرکت‌های معتبر در حوزه تبلیغات کار می‌کردم و موقعیت شغلی بدی نداشتم. مدتی دنبال مهاجرت به کانادا بودم، هدفم این بود که در آنجا ادامه تحصیل بدهم و دکترای روابط عمومی یا رسانه بخوانم، اما زندگی‌ام مطابق برنامه‌ای که داشتم، پیش نرفت. از وقتی به شیشه معتاد شدم، همه چیز تغییر کرد. اول شغلم را از دست دادم، بعد درآمدم قطع شد و سرانجام سر از باند خلافکاران در آوردم. 

ایده اجرای سرقت با عنوان مأمور از کجا آمد؟
یک‌بار خودم قربانی شدم. یک گوشی قسطی آخرین مدل خریده بودم. توی خیابان، یک نفر که خودش را مأمور معرفی کرد، جلوی مرا گرفت. اسلحه داشت. گفت تو تبعه خارجی هستی و باید مدارکت را ببینم. داخل کیفم دنبال کارت ملی‌ام گشتم تا به او نشان دهم و ثابت کنم ایرانی هستم که ناگهان گوشی‌ام را از دستم قاپید و فرار کرد. همان لحظه جرقه‌ای در ذهنم زده‌شد و فهمیدم با این ترفند خیلی راحت می‌توانم سرقت کنم. مخصوصاً من که تحصیلکرده هستم و علم روانشناسی هم بلدم و خوب می‌توانم نقشم را اجرا کنم. 

شیوه‌تان برای سرقت چه بود؟
با همدستانم معمولاً اطراف هتل‌ها یا محل‌های تردد توریست‌ها کمین می‌کردیم. اول با مهارت روانشناسی، طعمه‌هایی را که پول نقد زیاد همراه دارند، تشخیص می‌دادیم. از چهره، از نحوه رفتار، از لباس و حتی نوع چمدان می‌فهمیدیم که طلا یا دلار همراه دارند. کمی هم به زبان انگلیسی مسلط هستم و همدستم کمی عربی و زبان‌های دیگر بلد است. با همین مهارت‌ها، اعتماد گردشگران را جلب می‌کردیم. 

چطور خودتان را مأمور جا می‌زدید؟
خودرو‌های شیشه دودی مدل بالا داشتیم. کت و شلوار می‌پوشیدیم و تیپمان را موجه جلوه می‌دادیم. ملزومات پلیس مثل اسلحه، بی‌سیم و دستبند هم همراه داشتیم. کارت شناسایی هم به صورت حرفه‌ای جعل کرده‌بودیم و با این تجهیزات به طعمه نزدیک می‌شدیم، می‌گفتیم از پلیس امنیت هستیم. خیلی حرفه‌ای نقش بازی می‌کردیم. به آنها می‌گفتیم گزارش شده که ارز قاچاق می‌کنند و باید دلار و یوروهایشان بررسی شود یا به طلافروش می‌گفتیم طلای سرقتی خرید و فروش می‌کنی. آنها هم از ترس یا ناآگاهی دلار یا طلاهایشان را برای بررسی تحویل می‌دادند. ما هم می‌گرفتیم و خیلی سریع فرار می‌کردیم. 

فقط از توریست‌ها سرقت می‌کردید؟
نه، ما حتی از طلافروش‌ها، صراف‌ها و پیک‌های موتوری که ارز و سکه جابه‌جا می‌کردند هم سرقت می‌کردیم. به آنها هم می‌گفتیم که گزارش شده در کار قاچاق هستند یا طلا با عیار پایین می‌فروشند. گاهی خودمان را مأمور تعزیرات جا می‌زدیم. همه چیز به اندازه‌ای طبیعی اجرا می‌شد که هیچ‌کس شک نمی‌کرد. اگر ما وارد سینما می‌شدیم، قطعاً ستاره‌های بزرگی می‌شدیم، چون نقش‌مان را به خوبی اجرا می‌کردیم. 

چند مورد سرقت انجام داده‌اید؟
بالای ۵۰ مورد. 

خودروهایتان سرقتی بود؟
نه، خودرو‌ها متعلق به خودمان بود، ولی پلاک‌ها را از ماشین‌های دیگر می‌دزدیدیم یا پلاک جعلی نصب می‌کردیم تا شناسایی نشویم. 

با پول‌های سرقتی چه می‌کردید؟
بیشتر خرج بدهی‌ها و زندگی روزمره می‌شد. بخشی از آن هم صرف اعتیاد می‌شد. واقعاً زندگی‌ام از وقتی که شیشه مصرف کردم، سیاه شد. هر روز بیشتر در باتلاق فرو می‌رفتم. 

فکر می‌کردید بازداشت شوید؟ 
بله، اما نه به این زودی که بازداشت شدیم. 

چرا؟ 
ما هیچ‌وقت از ماشین پیاده نمی‌شدیم و حرفه‌ای عمل می‌کردیم تا چهره‌مان شناسایی نشود. خودرو‌ها متعلق به خودمان بودند که پس از چند سرقت دوباره می‌فروختیم و خودروی جدیدی می‌خریدیم. پلاک‌هایی که سرقت می‌کردیم از خودرو‌های پارک‌شده کنار خیابان بود که خاک خورده و معلوم بود صاحبش مدتی است به سراغش نیامده‌است. پس از سرقت هم پلاک‌های اصلی را نصب می‌کردیم و از شهر خارج می‌شدیم و مأموران هم که دوربین‌های ورودی و خروجی شهر را بررسی می‌کردند، فریب می‌دادیم و تصور می‌کردند ما از تهران خارج نشده‌ایم. با همه این اوصاف فکر می‌کردیم به این زودی دستگیر نشویم. 

الان که بازداشت شدی، پشیمان هستی؟
خیلی. اگر زمان برمی‌گشت، هر دو دستم را قطع می‌کردم ولی سمت خلاف نمی‌رفتم. آن روزی که شیشه را امتحان کردم، باید می‌فهمیدم که زندگی‌ام وارد یک تونل تاریک شد. الان توبه کردم و تصمیم گرفتم آزاد شدم سمت خلاف نروم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار